گروه فرهنگي- آصف سعادتي: بيست وهشتمين اثر کيميايي هم در ادامه ديگر آثار او روي پرده رفته و اين در حالي است که جرم از چند لحاظ قابل بررسي است. کيميايي در جرم پس از مدت ها به سراغ زوج قهرماني رفته و اين بازگشتي به آثاري مثل قيصر و گوزن هاست که قهرمان نقش اول فيلم يک رفيق همراه و همکار دارد. رضا سرچشمه به همراه رفيق صميمياش ناصر در ازاي دريافت پول دست به آدمکشي و ترور مي زنند که در يکي از اين ترورها به علت تير خوردن پاي دوستش از فرار باز مي مانند و با لات منشي دوستش را فراري داده و خودش مي ايستد و روانه زندان مي شود و...
ناموس، گلوله و رفيق؛ اين يعني جرم يعني کيميايي. ماجراي فيلم در زمان قبل از انقلاب مي گذرد و همانند فيلمهاي قبل در يک فضاي مصنوعي و ذهني رقم مي خورد که چندان قابل لمس نيست و بيشتر طرفداران و کساني که فيلم هاي کيميايي را مي بينند، با اين فضا آشنايي دارند.
اگر مخاطب بدون شناخت از كارگردان و سوابق و ذهنيات وي اين اثر را ببيند، با اثري گنگ، بدون خط داستاني مشخص، فضاسازي هاي نامانوس و شلخته مواجه مي شود، به نحوي كه حذف بسياري از پلان ها به فيلم هيچ ضربه اي نمي زند! البته اگرچه اين فيلم يك ديروز مغشوش را نشان مي دهد اما نگاهي به امروز دارد و در طول فيلم کارگردان المانها و حتي ديالوگ هاي معناداري تعبيه کرده که تماشاگر بتواند با فضاي روز جامعه آن را مرتبط کند.
هرچند کيميايي سعي مي کند دوباره با ساختن قهرمان در فيلمهايش به انسان هاي شهرش هويت ببخشد و به آنها بياموزد که تکتکشان بايد قهرمان باشند اما شخصيتي كه از رضا سرچشمه ساخته و ويژگي هاي اخلاقي و رفتاري قهرمان هنوز از همان مدل قبلي خود پيروي مي کند؛ شخصي که قانون هاي خود را دارد و ممکن است در هيچ چارچوبي نگنجد. زماني دنبال خانم بازي باشد، زماني به خانواده اهميت دهد، اسلحه اش ناموسش باشد و دوستش امين ناموسش! چنين شخصيتي براي مخاطب شخصيتي آرماني نيست که خواهان الگوسازي از آن براي خود باشد. عدالت از نوع رابين هودي و مرگ پايان فيلم که نچسب است، هم کمکي در نوستالوژيک کردن شخصيت رضا سرچشمه نخواهد کرد. رضا سرچشمه مي ميرد و زنش را تقديم مي كند به دوستش! شخصيت متناقضي كه چه در طول فيلم و چه در پايان، همسرش را به دوستش تحويل مي دهد! بنابراين در اين قضيه کيميايي تا حدود زيادي با شکست روبرو شده است.
مسئله مهمتر از قهرمان، فضاسازي جامعه اي است که قهرمان در آن زندگي مي کند. فيلم زماني را روايت ميکند که اوضاع شهر شلوغ است و مردم در پي اعتراضهای سياسي هستند. گفته مي شود مادر نقش اول فيلم هم در اثر برخورد باتوم با سرش فوت کرده است، در حالي که هيچ عمل ناهنجاري نکرده -و اين يکي از صحنه هايي است که کارگردان قصد داشته تا مخاطب را به ياد برخي داستان هاي بعضا ساختگي نا آرامي هاي ايام فتنه و برخورد مامورين بياندازد- مدام در طول فيلم زماني که رضا در زندان به سر مي برد، از طرف افراد مختلف از رفعت خان -بزرگ زندان- گرفته تا نگهبان اصلي زندان و از همسرش تا خواهرش به او گوشزد مي کنند که هنگام بازگشت به بيرون از زندان طرف مردم را بگيرد و با مردم باشد اما زماني که به همراه رضا سرچشمه به فضاي جامعه قدم مي گذاريم، به غير از يک صحنه مضحك که انگشت شماري از افراد با كلاه شاپو و هيات جاهل ها در حال فرار از چيزي هستند و رضا از علت ماجرا مي پرسد، ديگر خبري از مردم نيست.
در واقع در اين فيلم از مردم هيچ خبري نيست، مگر عده اي معتاد که به حالتي خمار به ديوار تکيه زده اند و يا در نيمه هاي شب مست کرده و براي الواطي به خيابان آمده اند و اصلا خبري از خيزش و مبارزههای مردمي نيست! اينكه نگهبان زندان كه نماينده حكومت پهلوي است، نيز طرف مردم را مي گيرد، عجيب و به شوخي شبيه است.
مسئله ديگر شخصيت هاي نماديني هستند که در فيلم به کار گرفته شده اند، از دو خان فيلم گرفته که شخصيت هايي متضاد با يکديگرند؛ رفعت خان که بزرگ زندان است و آنجا معلم اخلاق و جوانمردي زندانيان از جمله رضا سر چشمه مي شود و در مرگش همه زندانيان داغدار مي شوند. گويا اين فرد مانده بود تا موجب تحول قهرمان داستان شود و بعد برود. شخصيتي که در مقابل او قرار دارد، قاسم خان است، فردي است که از سرکرده هاي شبکه هاي مافيايي است و رضا براي او آدم مي کشد. شخصيتي که مشابهش بلا استثنا در همه فيلم هاي كيميايي موجودند. اينبار اما او از سابقين جنگ ظفار است (جنگي داخلي در کشور عمان که محمد رضا به عنوان ژاندارم منافع آمريکا در منطقه، نيروهاي ايراني را وارد مناطق جنگي مي کند) اما توقعي که از زمان برگشت به کشورش داشته، بر آورده نشده و حال که خود را محق مي داند راه نادرست را در پيش گرفته و در اين راه از هيچ جرمي مضايقه نمي کند! خود حضور چنين شخصيتي در فيلم و واکاوي جنگ ظفار مي تواند از المان هاي کيميايي براي همسان سازي مخاطب با زمان حال باشد که با عدم شناخت مخاطبان جوان از چنين جنگي تا حدودي توانسته از اين خواست موفق بيرون بيايد!
بحث ديگر در مورد اين فيلم، روابط بين قهرمان و اطرافيان او است؛ در اينجا با حضور ناصر کيميايي به مسئله رفاقت که دغدغه قديمي اوست، پرداخته میشود و رفاقت يعني آنقدر به دوستت مطمئن باشي که ناموست را به او بسپاري. خيانت هرگز بخشيدني نيست و جزايش گلوله است. همسر بايد خودش روي پايش بايستد و براي خود مردي باشد و خانواده زماني صورت مي گيرد که قهرمان حقش را گرفته باشد! نقش هاي فرعي ديگر داستان، گويي تنها براي شناساندن بيشتر و تکميل شخصيت رضا سرچشمه به ميدان آمده اند که اکثرا در زندان به ملاقات رضا ميروند و گوشه هايي از منش هاي او را همچون تعصب (و نه غيرت، که در سينماي کيميايي همواره تعصب جاي غيرت را گرفته است) و بزرگي در خانواده را به بيننده عرضه مي کنند.
از حيث فني، مي توان به موسيقي متن خوب فيلم اشاره کرد. كارگردان هميشه ثابت کرده، موسيقي را خوب ميشناسد. هرچند استفاده نکردن از تيم گلرويي و يزداني که تاکنون برايش خوب جواب داده بود، کمي عجيب بود. طراحي صحنه و لباس هرچند خوب است اما در صحنه هايي فيلم دچار گاف هاي متعددي در همسانسازي فضا با دهه 50 شده است که ميتواند سهوي نبوده باشد و کارگردان با نيتي دست به اين کار زده باشد مثل همان مسئله تطابق با زمان حال. ديده شدن ماشينهايي مثل پرايد و سمند، كولر گازي ال جي، ماشينهايي با پلاكهاي باريك امروزي و غيره، از این جمله است.
در بخش بازي ها، بازيگران بزرگي از جمله داريوش ارجمند مثل هميشه از پس نقش خود به خوبي بر آمده اند. لعيا زنگنه هم بازي خوبي از خود ارائه کرده. بازيگران ديگري همچون پولاد و بهداد و شبنم درويش و مسعود رايگان بازي هاي متوسطي ارائه کرده اند، اما بازي ضعيف نيکي کريمي و بازي زننده بهاره رهنما بسيار مشخص است. در بخش بازي گرفتن از کودک هم به نظرم کيميايي بسيار ضعيف عمل کرده است و تمام صحنه هايي که پسر رضا در آن حضور دارد و روابط و ديالوگ هاي رد و بدل شده بين رضا و پسرش بسيار ناپخته و ضعيف است تا جایي که در برخي صحنه ها مثل رستوران خنده مخاطبان را هم در مي آورد و اين مسئله سطح کار کيميايي را پايين تر آورده است.
در پايان هر چه در فيلم و اطراف آن چه از لحاظ محتوايي و چه از لحاظ فني کندوکاو کنيم، هر چند اين اثر –با همه ضعفهايش- از دو کار قبلي اين کارگردان بهتر است، اما علت انتخاب اين فيلم به عنوان بهترين فيلم در جشنواره فيلم فجر مشخص نمي شود و اين ماجرا مبهم است که در حضور فيلم هاي خوبي که در جشنواره سال قبل موجود بود، اين فيلم چگونه در 12 رشته کانديداي جايزه و نهايتا برنده سيمرغ بلورين بهترين فيلم جشنواره شد؛ اين در حالي بود که تا کنون اين کارگردان سرشناس سينماي ايران از اين جشنواره جايزه مهمي نبرده بود!
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : ناموس, گلوله و رفيق؛ اين يعني جرم يعني کيميايي, بيست وهشتمين اثر کيميايي, ,